...من یک زنم ...یک شرقی
من یک زنم... قسمم ده تا باور کنم: مقدس تر از من دیده ای؟؟؟ من یک زنم... قسم بخور......تا باور کنم: مقدس تر از من دیده ای؟؟؟؟ می گویند مرا آفریدند از استخوان دنده ی چپ مردی به نام آدم حوایم نامیدند یعنی زندگی تا در کنار آدم یعنی انسان همراه و همصدا باشم می گویند میوه سیب را من خوردم شاید هم گندم را و مرا به نزول انسان از بهشت محکومم مینمایند بعد از خوردن گندم و یا شاید سیب چشمانشان بازگردید مرا دیدند مرا در برگ ها پیچیدند مرا پیچیدند در برگ ها تا شاید راه نجابتی از معصومیتم پیدا کنند نسل انسان زاده من است من حوا . و می گویند درد و رنج انسان هم زاده من است زاده ی حوا که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو افکند شاید گناه من باشد شاید هم از فرشته ای از نسل آتش که صداقت و سادگی مرا به بازی گرفت و فریبم داد مثل همه که فریبم می دهند اقرار می کنم که دلی پاک معصومیتی از تبار فرشتگان وباوری ساده تر و صاف تر از آب های شفاف جوشنده ی یک چشمه دارم با گذشت قرن ها باز هم آمده ام ابراهیم زاده ی من بود و اسماعیل پرورده ی من گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید گاهی مریم عمران ، مادر بکر پیامبری که مسیح اش نامیدند و گاه خدیجه ، در رکاب مردی که محمدش خواندند فاطمه من بودم زلیخای عزیز مصر و دلباخته ی یوسف هم من بودم زن لوط ، زن ابولهب و زن نوح ملکه سبا من بودم و فاطمه ی زهرا هم من گاه بهشت را زیر پایم نهادند و گاه ناقص العقل و نیمی از مرد خطابم نمودند گاه سنگبارانم نمودند و گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم اشک ریختند گاه زندانی ام نمودند و گاه برای آزادی حضورم جنگیدندو گاه قربانی غرورم نمودند و گاه بازیچه ی خواهشهایم کردند اما حقیقت بودنم را و نقش کنده کاری شده ی هستی ام را بر برگ برگ روزگار هرگز منکر نخواهند شد من مادر نسل انسانم من حوایم ، زلیخایم ، فاطمه ام ، خدیجه ام، مریمم من درست همانند رنگین کمان رنگ هایی دارم روشن و تیره و حوا مثل توست ای آدم اختلاطی از خوب و بد و خلقتی از خلاقی که مرا درست همزمان با تو آفرید بیاموز که من نه از پهلوی چپ ات بلکه استوار ، رسا و همطراز با تو زاده شدم بیاموز که من مادر این دهرم و تو مثل دیگران زاده ی من ..... دختر سرزمین من ... گذشتن را بلدم اما تو را نه .
من یک دختـــــــر آریاییم ...
بــــــــدان ...
"حــــــوای" کسی نـــــمی شــوم که به "هــــــوای" دیگری برود ...
تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد ...
روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته ...
ارزان نمی فروشمش...
دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد ...
آری من یک دختر آریاییم
.
.
مرا که بپیچید در روسری و چادر
با چشمانم چه می کنید
چشمانم سرشار از زندگی و عشق است
مرا که بپیچید در برقع
با راه رفتنم راچه می کنید؟
راه رفتنی که
زیباتر است از هر رقصی ست...
مرا که بکشید
با گلی که می روید بر خاکم چه می کنید ؟
که عطرش مست می کند همگان را
من زنم
احساس میکنم این روزها معنای زیبایی را گم کرده ای ...
باور کن زیبایی در چشمها رنگ روشن ولبهای برجسته کرده سرخ نیست ...
باور کن هر چه قدر هم دماغت را کوچک کنی و سر بالایش کنی زیبا نخواهی شد ...
باور کن پوست سیاه و سایه های سفید زیباترت نمیکند ...
دختر سرزمین من ...
ملاک های زیباییت را تغییر بده ...
زیبایی ظاهری هر فرد همانیست که خداوند در وجودش قرار داده ...
زیبایی ظاهر زمانی به چشم خواهد آمد که تو قلب پاکی داشته باشی ...
آنوقت همه تو را زیبا خواهند دید ...
اولین و آخرین پسری که بخواهم جلویش زانو بزنم ...
پسرمــ خواهد بود!...
آن هم برای بستن بند کفشهایش..♥
گذشتن را بلدم اما نخواه گذشت را بلد باشم .
گذشتن از تو ، باشد از من ، اما گذشت از من نباشد بهتر است.
همان که گذشتن از من است کافی است .
می گذارمت بروی سهم بیشتری از تو نمی خواهم .
نیستم و نگاهت می کنم ، بی آنکه لحظه ای چشم هایم را ببندم .
ایستادن از حوا تا مریم ، از مریم تا من ، سهم زنانگی تاریخ است.
اما عزیز من هرگز گمان مکن که تو سهمی از تنهایی نمی بری .
می گذرم که بگذارم زمانه تنهایت کند.